ساعتها و روزها در گذرند
اما دلشوره عجیبی است در من
باز واژه ها سکوت کردند در من
مثل این است جایی در قفس ماندند
می لرزد قلم در دستم
آمده یک روز دیگر بازهم
اما نمی دانم این بار چه بگویم
شرمم می آید که نکند این بار هم
پنجره بگشای
صدای بهارآمده
ببین همه جا عطرآگین شده
ببین سنگ فرش
گلها را
ببین رنگین کمان شادی را
از یاد ببر غمها را
بار دیگر خنده بهار صدا زده تو را
#متن و دکلمه عسل شبرو